http://s9.picofile.com/file/8302071350/DOZD8NE_BOZORG_RAHAA_AAFT8BEHDOZD8N_MOJ8Z8T_1.jpg 

http://s9.picofile.com/file/8302405400/DOZD8NE_BOZORG_RAHAA_1.jpg

http://s7.picofile.com/file/8265530068/DOZDE_BAA_TAJROBEH_3.jpg

http://s7.picofile.com/file/8265529376/DOZDE_BAA_TAJROBEH_4.jpg

http://s6.picofile.com/file/8265529792/DOZDE_BAA_TAJROBEH_6.jpg

 

   مـــدیـــریـت وَ انـســـانـیـت .   

  

      دخترک هفت ،  هشت ساله با نگرانی از مادرش پرسید : «مآ مآ ن! اگه فردا با روپوش آبی بمدرسه نرم ، رام نمیدن . خود خانم ناظم گفته».  مادر به فکر فرو رفت ، بعد انگار جرقه-ای تو کله-ش زد وُ با لبخند تلخی گفت : «شایدم بشه روپوشی برات خرید» .

 از اتاق پُرُو که بیرون اومدن ، دخترک روپوش آبی-ای تنش بود وَ بطرف در خروجی فروشگاه زنجیره-ای میرفتن. هنوز به در خروجی نرسیده بودن که خانمی با یونیفورم فروشگاه جلوی مادر بچه سبز شد وُ محکم مُچش رو گرفت. رنگ از روی مادر پرید وُ پرسید : «چی شده»؟ وَ در جواب شنید : «دُزدی ی ی»! . وَ اشک از چشمهای دخترک جاری شد . تو همین حال وُ هوا مَرد جوانی سر رسید وُ رو به مامور فروشگاه گفت : «خانوم شما روز اول-تونه»؟ زن جواب مثبت داد. مرد در حالیکه کارت اعتباری-شو کف دست اون میذاشت گفت : «بخاطر همینه که نمیدونید فروشگاه ما امروز به چند کودک دبستانی روپوش جایزه میده ، این خانوم کوچولو هم تازه قرعه بهش افتاده. شمام معلومه که خسته-اید وُ به استراحت احتیاج دارین. بفرمایید استراحت کنید»! .

  وَ تو اونوَر دنیا یک بیوه زن فقیر را که با دو کودک خردسالش از پایین شهر به فروشگاه زنجیره-ای آمده بود تا بعد از چند سال برای جگرگوشگانش کمی گوشت تهیه کند ؛ علیرغم التماس وُ زاریهای او به جرم ی بازداشت میشود وَ مدیر فروشگاه هم راضی به گذشت وُ رضایت نمیشود وَ مادری را جلوی چشم فرزندانش بازداشت میکنند وَ دخترکان خردسالش هم حتما راهی یتیمخانه میشوند . 

 

  نوشته : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: مـــدیـــریـت، انـســـانـیـت، ی،


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فيلتر شني بیست کاور - طراحی کاور حرفه ای این جا رو دوس دارم! گروه آریانا ساعت هوشمند Design and photography (از زندگی لذت ببر) به فروشگاه موبایل آنلاین خوش آمدید بلاگ